بیسبب نبوده و نیست که در همه جای دنیا از زبان مادری نام می برند و نامی از پدر نمیبرند. اگر اشتباه نکنم نه یا ده ساله بودم که هنگام تماشای مرافعۀ زنهایِ همسایه اصطلاح «کم و کسر دادن» را از زبان مادرم شنیدم و در آخر معرکه به معنای آن پیبردم. درحاشیة کویر، در ولایت ما این اصطلاح به معنای تحقیر کردن و خوار شمردن است. در آن سالها، در ولایت ما رعیّت با چوپ، ارجن، بیل و زنجیر دانه درشت خرکاری دعوا میکردند، در ته گودالها یا در بیابان و صحرا به جان هم میافتادند، اغلب چند نفر زخمی و ناکار میشدند و گاهی مرد
دريا چون پير نهنگي تنبل زير خيمة سربي افق به پشت افتاده بود و گهگاه لخت و بي حس بر ماسههاي نمدار ساحل ميغلتيد و كف به لب ميآورد و باز آرام ميگرفت و راحت و بي دغدغه تن به آفتاب داغ نيمروز ميسپرد. تا به كرانههاي هموار دريا برسي، همه جا بيابان بود و بوتههاي خشك گز و خار و خلور و زمين بي بار و بر و افسرده و هواي گرم و دم كرده و سنگين كه مثل بخار نفس گاو به همه چيز ميچسبيد.
دیروز مطلبی در « فیس بوک!!» خواندم و از شما چه پنهان حیرت کردم. مدتی با خودم کلنجار رفتم و سرانجام به این باور رسیدم که شورشهای اجتماعی معجزه میکنند و شفا میدهند. شورشها جان تازهای در کالبدهای خسته، کسل و دلزده اهل قلم میدمند؛ مثل عیسا، پسر خدا، مردهها را ازدیار مردگان به سرزمین زندگان برمیگردانند، شورشها حتا کر،کور و لالها را شفا میدهند. شاهد میآوردم: دوستی از چندی پیش مشگل بینائی پیدا کرده بود؛ از این بیماری رنج میبرد و شکوه و شکایت میکرد که «نمیتواند بخواند و بنویسد!!».